حكومت و رفتارعلوى
حكومت و رفتارعلوى
حكومت و رفتارعلوى
نويسنده: ابراهيم چراغى
بنابراين، امام علىعليه السلام، از همان آغاز اساس حكومت را بر بنياد دين نهاد و حكومتى عادلانه برقرار كرد. امام علىعليه السلام در طول 5 سال خلافت پر فراز و نشيب خود به تاريخ آموخت كه دادگرى چيست و حكومت واقعى اسلامى كدام است. با پرهيز از شعار، دادگرى راستين را در عمل نشان داد. اساس حكومتخود را بر دانش، تقوا و فداكارى استوار نمود. ميزان و معيار حكومتحضرت، قانون اسلام بود و همه به ويژه فرزندان و اقوام حضرت در برابر قانون الهى يكسان بودند.
آن حضرت مىفرمايد: "اموالى كه از بيت المال بردهاند ، پس مىگيرم اگر چه مهريه زنان خود كرده و يا با آن كنيز خريده باشند." (1) و دوستى، همراهى و مهربانى با مردم را همواره به فرماندارانش توصيه مىكرد و مىفرمود: «با مردم با انصاف رفتار كنيد.» (2)
آنان را در اين امر، به عنوان يك وظيفه انسانى نه به عنوان يك ماموريت بخشنامهاى وادار مىكرد كه در حل مشكلات مردم تلاش كنند. به آنان مى فرمود: «هيچ كس را از گفتن و خواستن نيازها باز نداريد و به خاطر گرفتن خراج، لباس زمستانى و تابستانى و مركب سوارى آنان را نفروشيد. مبادا كسى را به خاطر وصول پول بزنيد.» (3) به ماموران جمع آورى زكات نيز مىفرمايد: «با ادب و احترام به سوى مردم برويد و به آنان سلام كنيد و چنين بگوييد: بندگان خدا! ما را ولى و خليفه خداوند به سوى شما فرستاده است تا حقوق خدا را كه در اموال شماست، بستانيم. آيا در اموال شما حق خدا وجود دارد تا به ولى او بدهيم؟ اگر گفتند: نه، باز گرديد و اگر گفتند: آرى، هر چه دادند بگيريد و اگر پس از دادن دوباره باز گرفتند پس دهيد.»
و مىفرمود: «در عمران و آبادى سرزمينهاى خراجگزار كوشا باشيد. اگر خراج بياوريد ولى عمران نكنيد، شهرها را خراب و مردم را هلاك كردهايد. ويرانى زمين از تنگدستى اهل آن است و تنگدستى مردم بر اثر آن است كه حاكمان پولها را انبار مىكنند.» در باره كسانى كه قرار بود به عنوان والى انتخاب شوند توصيه مىفرمود كه: «ايمان و تدبير آنان را در نظر بگيريد نه قبيله و نژادشان را...» (4)
كسانى مىپندارند كه امام سياستمدارى زيرك نبوده است. اينها سياست را به معناى واقعى آن در نظر نمىگيرند، از مفهوم اصلى آن را دور ساخته و از محتوا عارى كردهاند. سياست همواره به معناى حقهبازى و فريبكارى و نوعى پستى و فرومايگى نيست كه انسانيت انسان را لگدكوب و كرامت او را پايمال كند تا بتوان از هر راهى به اهداف پست آن رسيد. بلكه سياست شيطانى و معاويهاى چنين است ولى در تفكر دينى سياست، ابزار اعتلا و شكوفايى استعدادهاى نهفته و تعالى جامعه اسلامى است.
امام على عليه السلام 25 سال از خلافت كنارهگيرى نمود. ايشان مىتوانست با دادن وعده و پست و مقام به افراد جاهطلب و دادن سهم بيشترى از بيتالمال به آنان و دادن شعارهاى دروغين به مردم و با فريب و نيرنگبازى همانند بسيارى از سياستمداران امروز خلافت و حكومت را از همان ابتدا از آن خود كند. ولى هرگز ايشان چنين نكرد. نگاهى عميقتر به حوادث و شواهد تاريخى ، نشان مىدهد كه امام علىعليه السلام از بيدارى سياسى برخوردار بود. ايشان با فرستادن جاسوس به سرزمين دشمن كارى مىكرد كه امروزه "جنگ روانى" ناميده مىشود كه بعضى گمان مىكنند اينگونه جنگها از نوآورى و ابداعات در عالم سياست و از ابتكارات رهبران و سياستمداران عصر حاضر است.
صفحات تاريخ سرشار از نمونههايى است از نامهها و پيامهايى كه امام به گوشه و كنار كشور اسلامى خود نوشته و آنها را تشويق مىنمود كه آرا و اذهان عموم را آماده پذيرش و پياده شدن نظريات و دستورات اسلام كنند.
امامعليه السلام هيچ گاه از اخبار مربوط به دشمن و معرفى و ترويج افكار و رفتار و برنامههاى خود غافل نبود. در عين حال هيچگاه از پىگيرى عملكرد استانداران و نمايندگانش در شهرها و استانهاى مختلف نيز غفلت نمىكرد تا از خوش رفتارى آنان در بين مردم و پايبندى آنان نسبتبه حدود وظايف و تكاليفشان يقين حاصل كند و بداند كه آنان از انجام وظايف و تكاليف دينى خود كوتاهى نكردهاند.
امام در نامهاى به "مصقلة بن هيبره" استاندار و عاملش در "اردشير خره" چنين مىنويسد: «... خبر كارى از تو به من رسيده كه اگر چنان كرده باشى پروردگارت را به خشم آورده و امام خود را غضبناك ساختهاى و آن اينكه تو غنائم مسلمين را - كه با نيزهها و اسبانشان به دست آورده و در راه آن خونهايشان را ريختهاند - در بين خويشاوندان عربت - كه اطرافت جمع شدهاند - تقسيم كردهاى. هيچ گاه، حق پروردگارت را سبك مشمار و دنياى خود را با نابودى دينت، اصلاح و آباد مكن... آگاه باش كه حق مسلمانى كه نزد تو و نزد مايند، در تقسيم اين غنائم يكسان است. آنان كه براى گرفتن حق نزد من مىآيند حق خود را مىگيرند و باز مىگردند.» (5)
نظارت و كنترل دقيق امام از عمال و نمايندگانش فقط مربوط به رفتار عمومى و وظايف حكومتى آنان نبود بلكه بر كارهاى شخصى آنان نيز نظارت مىكرد و با معيارى دقيق آنها را مىسنجيد. زيرا آنان پيشوايانى بودند كه مىبايد رفتار و زندگىشان سرمشق زندگى زيردستان باشد. خبردار شد كه "عثمان بن حنيف" نماينده و استاندار او در بصره بر سر سفرهاى رنگين دعوت شده است كه گروهى از ثروتمندان نيز در آنجا و بر سر آن سفره نشسته بودهاند. امام به او نوشت:
«... اى پسر حنيف... مردى از جوانان بصره تو را به خوانى دعوت كرده و تو به سوى آنان شتافتهاى. بر سر آن سفره غذاهاى رنگارنگ برايت فراهم آمده و كاسههاى بزرگ نزد تو چيدهاند! گمان نمىكردم كه تو پذيراى طعام مردمى باشى كه تهى دستانشان مورد جفا و بى اعتنايى قرار گرفته و ثروتمندانشان دعوت شده باشند... آگاه باش! هر پيرى پيشوايى دارد كه به او اقتدا كرده از پرتو دانشاش روشنى مىگيرد. بدان كه پيشوا و امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده و از غذاى آن به دو قرص نان بسنده نموده است. بدانيد شما نمىتوانيد بدينگونه رفتار كنيد! لكن مرا با پرهيز كارى و كوشش و خويشتن دارى و درستكارى و استوارى خود يارى دهيد... هرگز هواى و هوس بر من چيره نمىشود و گرسنگى مرا وادار نمىكند كه غذاهاى گوناگون را برگزينم; در صورتى كه شايد در حجاز و يا يمامه كسى باشد گرده نانى هم اميد نداشته و روى سيرى نديده باشد. چگونه سير بخوابم و در اطرافم شكمهاى گرسنه وجود داشته باشد؟! آيا بدين بسنده كنم كه امير مؤمنانم بخوانند بىآنكه در دشوارىهاى روزگار شريك آنان باشم؟!... پس تقواى خدا پيشه كن، اى پسر حنيف. به همان نانهاى خودت بسنده كن تا از آتش دوزخ رهايى يابى.» (6)
اين نامه امام درسى است در تربيت اخلاقى و در اينكه چگونه حاكم بايد سرمشق امتخود باشد تا به او اقتدا كنند و از او پيروى نمايند. واقعيت اين است كه امام به هر صورت ممكن نمىگذاشت كه استاندارانش هر كارى را مىخواهند انجام دهند و هيچ برنامه و سرمشقى نداشته باشند و حدود تكاليفشان روشن و واضح نباشد و ندانند كه چگونه در امور دنيا و دين حركت كنند و همچنين سياستمداران امروز نيز بايد همانند امام رفتار شخصى و وظايف و كارهاى نمايندگان و زيردستان خود را تحت نظر داشته باشند تا عدالت در جامعه بر قرار شود.
در خطبهاى از نهج البلاغه امام علىعليه السلام در مقام خليفه و امام مسلمانان، از حقوق متقابل حكومت و مردم سخن مىگويد و بر اهميت اين رابطه متقابل حقوقى تاكيد مىكند. اميرالمؤمنين در اين خطبه به وظيفه حكومت نسبت به مردم و وظيفه مردم نسبتبه حكومت اشاره مىكند و پايدارى و استوارى جامعه را به اين مىداند كه حكومتحق مردم و مردم حق حكومت را رعايت كنند: «... اما بعد، همانا خدا براى من حقى بر شما قرار داده و از آن جهت كه حكومتبر شما را بر عهده من نهاده و براى شما (نيز) حقى بر من معين ساخته ، همانند حقى كه من بر شما دارم. حق هنگام توصيف و بيان از هر چيزى وسيعتر است و هنگام انصاف از هر چيزى تنگتر... و از ميان همه حقوقى كه خداى سبحان واجب فرموده مهمتر حق حاكم بر رعيت و حق رعيتبر حاكم است و اين وظيفهاى است كه پروردگار سبحان بر عهده هر يك از آنها نهاده است و اين حق (متقابل) را بر آن قرار داد تا اجتماعشان نظام پيدا كند و دينشان عزت و ارجمندى يابد و حال رعيت اصلاح نمىشود مگر وقتى كه حاكمان صالح باشند و حاكمان صالح نمىشوند مگر رعيت راست و درستباشند. پس اگر رعيتحق والى را، و والى حق رعيت را ادا كند، حق ميان آنان احترام و ارزش پيدا مىكند و راه و رسم دين پا مىگيرد و پرچم عدالتبر پا مىگردد و سنتها، چنانكه بايد اجرا مىشود و زمانه بدين ترتيب اصلاح مىپذيرد و (مردم) به دوام حكومت اميدوار مىشوند و طمع دشمنان ناكام مىماند. اما وقتى رعيتبه والى مسلط شود و والى به رعيت ظلم كند و در اين حال، اختلاف و تفرقه پيدا مىشود و نشانههاى بيدادگرى و تعدى ، آشكار مىگردد و دغلبازى در دين زياد مىشود و (مردم) مسير سنتها را رها مىسازند و به هوى و هوس عمل مىكنند و احكام اجرا نمىشود و درد و رنج در ميان مردم فراوان مىشود... در اين حال، وظيفه شما اين است كه يكديگر را راهنمايى و نصحيت كنيد. و به خوبى با يكديگر همكارى نماييد... و با يكديگر براى برپاداشتن حق در ميان خود ، همكارى نماييد.» (7)
حضرت در پايان خطبه از مردم مىخواهد كه او را مانند پادشاهان سركش و جبار گذشته نپندارند و در مقابل او، خاكسارى و چاپلوسى نكنند و از بيان حق و عدالت نترسند.
امام علىعليه السلام اصول كلى حكومت را به طور واضح و روشن در دستورالعملى كه به مالكاشتر نخعى به هنگامى كه استاندارى مصر را به او واگذار نمود مشخص ساخت; همان اصولى كه مكاتب سياسى دنياى امروز براى رسيدن به آن در طول قرون طولانى مدعى انجام آن بودهاند.
در عظمت و اهميت اين عهدنامه همين بس كه در آن، بر وحدت و انسجام اجتماعى و سياسى تمام افراد يك جامعه تاكيد شده و بدون هيچ تفرقه و امتيازى همه مىتوانند به ريسمان واحدى چنگ بزنند و با وجود اختلافات اجتماعى و فكرى و عقيدتى كه دارند همه افراد يك كشور با يكديگر مساوى و يكسان باشند.
ايشان در اين عهدنامه مقرر مىدارد كه قاعده وسيع «مردم» - كه انبوه ملت را مىسازد - شايستگى آن دارد كه مورد توجه قرار گيرد; زيرا تودههاى مردم: «ستون دين و جمعيت مسلمانان و نيروى آماده پيكار در مقابل دشمناناند.»
لذا بر دولت لازم است كه جانب آنان را رعايت كند و سطح زندگى عمومى را به خوبى و بزرگوارى در نظر گيرد تا شرافت و كرامت انسانى آنان محفوظ بماند.
«هر فردى بر والى حقى دارد; به اندازهاى كه كارش سامان داشته باشد.»
همچنين، رعايتحال كسانى كه «بيچاره» اند، مانند درماندگان، نيازمندان، بيكاران، بيماران و معلولين و امثال آنان بر دولت لازم است و بايد بخشى از بيتالمال و درآمد عمومى را به آنان اختصاص دهد.
آن عهدنامه ماندگار حضرت، چنان اصول و مبادى اوليه حكومت را بيان كرده است كه هم مناسب زمان خود بوده و هم با جوامع جديده امروز ما مناسبت دارد. تمامى مشكلات و راه حل آنان را بازگو كرده و گرفتارىهاى روزمره زندگى انسانها را تذكر داده است و آنان را به استفاده بهتر از جنبههاى مادى و اقتصادى از تجارت و صنعت، كشاورزى ، ادارى ، جهاد و رشد و پيشرفت مالى در زمينههاى گوناگون توصيه نموده است.
به واقع حضرت براى اجراى رفتار و سياست علوى خويش به علم سياست و سياستمداران، شرافت و عزت بخشيد; زيرا آنان را از نيرنگ و فريب و خدعه برحذر داشت.
«عبدالله بن عباس مىگويد: در «ذىقار» نزد اميرالمؤمنين رفتم. ايشان نعلين خود را پينه مىزد. از من پرسيد: بهاى اين نعلين چقدر است؟ گفتم: بهايى ندارد. فرمود: «به خدا اين را از حكومتشما دوستتر دارم مگر آنكه حقى را برپا سازم يا باطلى را براندازم.» (8)
«اگر حضور حاضران نبود و حجتبه سبب وجود ياران تمام نمىشد افسار شتر خلافت را بر پشت آن مىانداختم.» (9)
سخنان و خطبههاى امام نشان مىدهد كه ايشان هيچگونه علاقهاى به خلافت و حكومتبرمردم به طور كلى به دنيا و پست و مقام نداشته و تنها به دنبال رضاى خداوند و اجراى احكام دينى بودند.
حال با اين اوصاف، آيا در فضايل و ارزشها كسى بمانند او در بين مردم وجود دارد؟ و آيا حكومت علوى، رفتار علوى و سيره علوى در زندگى روزمره شيعيان به ويژه دولتمردان حكومت اسلامى جارى است؟
/س
آن حضرت مىفرمايد: "اموالى كه از بيت المال بردهاند ، پس مىگيرم اگر چه مهريه زنان خود كرده و يا با آن كنيز خريده باشند." (1) و دوستى، همراهى و مهربانى با مردم را همواره به فرماندارانش توصيه مىكرد و مىفرمود: «با مردم با انصاف رفتار كنيد.» (2)
آنان را در اين امر، به عنوان يك وظيفه انسانى نه به عنوان يك ماموريت بخشنامهاى وادار مىكرد كه در حل مشكلات مردم تلاش كنند. به آنان مى فرمود: «هيچ كس را از گفتن و خواستن نيازها باز نداريد و به خاطر گرفتن خراج، لباس زمستانى و تابستانى و مركب سوارى آنان را نفروشيد. مبادا كسى را به خاطر وصول پول بزنيد.» (3) به ماموران جمع آورى زكات نيز مىفرمايد: «با ادب و احترام به سوى مردم برويد و به آنان سلام كنيد و چنين بگوييد: بندگان خدا! ما را ولى و خليفه خداوند به سوى شما فرستاده است تا حقوق خدا را كه در اموال شماست، بستانيم. آيا در اموال شما حق خدا وجود دارد تا به ولى او بدهيم؟ اگر گفتند: نه، باز گرديد و اگر گفتند: آرى، هر چه دادند بگيريد و اگر پس از دادن دوباره باز گرفتند پس دهيد.»
و مىفرمود: «در عمران و آبادى سرزمينهاى خراجگزار كوشا باشيد. اگر خراج بياوريد ولى عمران نكنيد، شهرها را خراب و مردم را هلاك كردهايد. ويرانى زمين از تنگدستى اهل آن است و تنگدستى مردم بر اثر آن است كه حاكمان پولها را انبار مىكنند.» در باره كسانى كه قرار بود به عنوان والى انتخاب شوند توصيه مىفرمود كه: «ايمان و تدبير آنان را در نظر بگيريد نه قبيله و نژادشان را...» (4)
كسانى مىپندارند كه امام سياستمدارى زيرك نبوده است. اينها سياست را به معناى واقعى آن در نظر نمىگيرند، از مفهوم اصلى آن را دور ساخته و از محتوا عارى كردهاند. سياست همواره به معناى حقهبازى و فريبكارى و نوعى پستى و فرومايگى نيست كه انسانيت انسان را لگدكوب و كرامت او را پايمال كند تا بتوان از هر راهى به اهداف پست آن رسيد. بلكه سياست شيطانى و معاويهاى چنين است ولى در تفكر دينى سياست، ابزار اعتلا و شكوفايى استعدادهاى نهفته و تعالى جامعه اسلامى است.
امام على عليه السلام 25 سال از خلافت كنارهگيرى نمود. ايشان مىتوانست با دادن وعده و پست و مقام به افراد جاهطلب و دادن سهم بيشترى از بيتالمال به آنان و دادن شعارهاى دروغين به مردم و با فريب و نيرنگبازى همانند بسيارى از سياستمداران امروز خلافت و حكومت را از همان ابتدا از آن خود كند. ولى هرگز ايشان چنين نكرد. نگاهى عميقتر به حوادث و شواهد تاريخى ، نشان مىدهد كه امام علىعليه السلام از بيدارى سياسى برخوردار بود. ايشان با فرستادن جاسوس به سرزمين دشمن كارى مىكرد كه امروزه "جنگ روانى" ناميده مىشود كه بعضى گمان مىكنند اينگونه جنگها از نوآورى و ابداعات در عالم سياست و از ابتكارات رهبران و سياستمداران عصر حاضر است.
صفحات تاريخ سرشار از نمونههايى است از نامهها و پيامهايى كه امام به گوشه و كنار كشور اسلامى خود نوشته و آنها را تشويق مىنمود كه آرا و اذهان عموم را آماده پذيرش و پياده شدن نظريات و دستورات اسلام كنند.
امامعليه السلام هيچ گاه از اخبار مربوط به دشمن و معرفى و ترويج افكار و رفتار و برنامههاى خود غافل نبود. در عين حال هيچگاه از پىگيرى عملكرد استانداران و نمايندگانش در شهرها و استانهاى مختلف نيز غفلت نمىكرد تا از خوش رفتارى آنان در بين مردم و پايبندى آنان نسبتبه حدود وظايف و تكاليفشان يقين حاصل كند و بداند كه آنان از انجام وظايف و تكاليف دينى خود كوتاهى نكردهاند.
امام در نامهاى به "مصقلة بن هيبره" استاندار و عاملش در "اردشير خره" چنين مىنويسد: «... خبر كارى از تو به من رسيده كه اگر چنان كرده باشى پروردگارت را به خشم آورده و امام خود را غضبناك ساختهاى و آن اينكه تو غنائم مسلمين را - كه با نيزهها و اسبانشان به دست آورده و در راه آن خونهايشان را ريختهاند - در بين خويشاوندان عربت - كه اطرافت جمع شدهاند - تقسيم كردهاى. هيچ گاه، حق پروردگارت را سبك مشمار و دنياى خود را با نابودى دينت، اصلاح و آباد مكن... آگاه باش كه حق مسلمانى كه نزد تو و نزد مايند، در تقسيم اين غنائم يكسان است. آنان كه براى گرفتن حق نزد من مىآيند حق خود را مىگيرند و باز مىگردند.» (5)
نظارت و كنترل دقيق امام از عمال و نمايندگانش فقط مربوط به رفتار عمومى و وظايف حكومتى آنان نبود بلكه بر كارهاى شخصى آنان نيز نظارت مىكرد و با معيارى دقيق آنها را مىسنجيد. زيرا آنان پيشوايانى بودند كه مىبايد رفتار و زندگىشان سرمشق زندگى زيردستان باشد. خبردار شد كه "عثمان بن حنيف" نماينده و استاندار او در بصره بر سر سفرهاى رنگين دعوت شده است كه گروهى از ثروتمندان نيز در آنجا و بر سر آن سفره نشسته بودهاند. امام به او نوشت:
«... اى پسر حنيف... مردى از جوانان بصره تو را به خوانى دعوت كرده و تو به سوى آنان شتافتهاى. بر سر آن سفره غذاهاى رنگارنگ برايت فراهم آمده و كاسههاى بزرگ نزد تو چيدهاند! گمان نمىكردم كه تو پذيراى طعام مردمى باشى كه تهى دستانشان مورد جفا و بى اعتنايى قرار گرفته و ثروتمندانشان دعوت شده باشند... آگاه باش! هر پيرى پيشوايى دارد كه به او اقتدا كرده از پرتو دانشاش روشنى مىگيرد. بدان كه پيشوا و امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده و از غذاى آن به دو قرص نان بسنده نموده است. بدانيد شما نمىتوانيد بدينگونه رفتار كنيد! لكن مرا با پرهيز كارى و كوشش و خويشتن دارى و درستكارى و استوارى خود يارى دهيد... هرگز هواى و هوس بر من چيره نمىشود و گرسنگى مرا وادار نمىكند كه غذاهاى گوناگون را برگزينم; در صورتى كه شايد در حجاز و يا يمامه كسى باشد گرده نانى هم اميد نداشته و روى سيرى نديده باشد. چگونه سير بخوابم و در اطرافم شكمهاى گرسنه وجود داشته باشد؟! آيا بدين بسنده كنم كه امير مؤمنانم بخوانند بىآنكه در دشوارىهاى روزگار شريك آنان باشم؟!... پس تقواى خدا پيشه كن، اى پسر حنيف. به همان نانهاى خودت بسنده كن تا از آتش دوزخ رهايى يابى.» (6)
اين نامه امام درسى است در تربيت اخلاقى و در اينكه چگونه حاكم بايد سرمشق امتخود باشد تا به او اقتدا كنند و از او پيروى نمايند. واقعيت اين است كه امام به هر صورت ممكن نمىگذاشت كه استاندارانش هر كارى را مىخواهند انجام دهند و هيچ برنامه و سرمشقى نداشته باشند و حدود تكاليفشان روشن و واضح نباشد و ندانند كه چگونه در امور دنيا و دين حركت كنند و همچنين سياستمداران امروز نيز بايد همانند امام رفتار شخصى و وظايف و كارهاى نمايندگان و زيردستان خود را تحت نظر داشته باشند تا عدالت در جامعه بر قرار شود.
در خطبهاى از نهج البلاغه امام علىعليه السلام در مقام خليفه و امام مسلمانان، از حقوق متقابل حكومت و مردم سخن مىگويد و بر اهميت اين رابطه متقابل حقوقى تاكيد مىكند. اميرالمؤمنين در اين خطبه به وظيفه حكومت نسبت به مردم و وظيفه مردم نسبتبه حكومت اشاره مىكند و پايدارى و استوارى جامعه را به اين مىداند كه حكومتحق مردم و مردم حق حكومت را رعايت كنند: «... اما بعد، همانا خدا براى من حقى بر شما قرار داده و از آن جهت كه حكومتبر شما را بر عهده من نهاده و براى شما (نيز) حقى بر من معين ساخته ، همانند حقى كه من بر شما دارم. حق هنگام توصيف و بيان از هر چيزى وسيعتر است و هنگام انصاف از هر چيزى تنگتر... و از ميان همه حقوقى كه خداى سبحان واجب فرموده مهمتر حق حاكم بر رعيت و حق رعيتبر حاكم است و اين وظيفهاى است كه پروردگار سبحان بر عهده هر يك از آنها نهاده است و اين حق (متقابل) را بر آن قرار داد تا اجتماعشان نظام پيدا كند و دينشان عزت و ارجمندى يابد و حال رعيت اصلاح نمىشود مگر وقتى كه حاكمان صالح باشند و حاكمان صالح نمىشوند مگر رعيت راست و درستباشند. پس اگر رعيتحق والى را، و والى حق رعيت را ادا كند، حق ميان آنان احترام و ارزش پيدا مىكند و راه و رسم دين پا مىگيرد و پرچم عدالتبر پا مىگردد و سنتها، چنانكه بايد اجرا مىشود و زمانه بدين ترتيب اصلاح مىپذيرد و (مردم) به دوام حكومت اميدوار مىشوند و طمع دشمنان ناكام مىماند. اما وقتى رعيتبه والى مسلط شود و والى به رعيت ظلم كند و در اين حال، اختلاف و تفرقه پيدا مىشود و نشانههاى بيدادگرى و تعدى ، آشكار مىگردد و دغلبازى در دين زياد مىشود و (مردم) مسير سنتها را رها مىسازند و به هوى و هوس عمل مىكنند و احكام اجرا نمىشود و درد و رنج در ميان مردم فراوان مىشود... در اين حال، وظيفه شما اين است كه يكديگر را راهنمايى و نصحيت كنيد. و به خوبى با يكديگر همكارى نماييد... و با يكديگر براى برپاداشتن حق در ميان خود ، همكارى نماييد.» (7)
حضرت در پايان خطبه از مردم مىخواهد كه او را مانند پادشاهان سركش و جبار گذشته نپندارند و در مقابل او، خاكسارى و چاپلوسى نكنند و از بيان حق و عدالت نترسند.
امام علىعليه السلام اصول كلى حكومت را به طور واضح و روشن در دستورالعملى كه به مالكاشتر نخعى به هنگامى كه استاندارى مصر را به او واگذار نمود مشخص ساخت; همان اصولى كه مكاتب سياسى دنياى امروز براى رسيدن به آن در طول قرون طولانى مدعى انجام آن بودهاند.
در عظمت و اهميت اين عهدنامه همين بس كه در آن، بر وحدت و انسجام اجتماعى و سياسى تمام افراد يك جامعه تاكيد شده و بدون هيچ تفرقه و امتيازى همه مىتوانند به ريسمان واحدى چنگ بزنند و با وجود اختلافات اجتماعى و فكرى و عقيدتى كه دارند همه افراد يك كشور با يكديگر مساوى و يكسان باشند.
ايشان در اين عهدنامه مقرر مىدارد كه قاعده وسيع «مردم» - كه انبوه ملت را مىسازد - شايستگى آن دارد كه مورد توجه قرار گيرد; زيرا تودههاى مردم: «ستون دين و جمعيت مسلمانان و نيروى آماده پيكار در مقابل دشمناناند.»
لذا بر دولت لازم است كه جانب آنان را رعايت كند و سطح زندگى عمومى را به خوبى و بزرگوارى در نظر گيرد تا شرافت و كرامت انسانى آنان محفوظ بماند.
«هر فردى بر والى حقى دارد; به اندازهاى كه كارش سامان داشته باشد.»
همچنين، رعايتحال كسانى كه «بيچاره» اند، مانند درماندگان، نيازمندان، بيكاران، بيماران و معلولين و امثال آنان بر دولت لازم است و بايد بخشى از بيتالمال و درآمد عمومى را به آنان اختصاص دهد.
آن عهدنامه ماندگار حضرت، چنان اصول و مبادى اوليه حكومت را بيان كرده است كه هم مناسب زمان خود بوده و هم با جوامع جديده امروز ما مناسبت دارد. تمامى مشكلات و راه حل آنان را بازگو كرده و گرفتارىهاى روزمره زندگى انسانها را تذكر داده است و آنان را به استفاده بهتر از جنبههاى مادى و اقتصادى از تجارت و صنعت، كشاورزى ، ادارى ، جهاد و رشد و پيشرفت مالى در زمينههاى گوناگون توصيه نموده است.
به واقع حضرت براى اجراى رفتار و سياست علوى خويش به علم سياست و سياستمداران، شرافت و عزت بخشيد; زيرا آنان را از نيرنگ و فريب و خدعه برحذر داشت.
«عبدالله بن عباس مىگويد: در «ذىقار» نزد اميرالمؤمنين رفتم. ايشان نعلين خود را پينه مىزد. از من پرسيد: بهاى اين نعلين چقدر است؟ گفتم: بهايى ندارد. فرمود: «به خدا اين را از حكومتشما دوستتر دارم مگر آنكه حقى را برپا سازم يا باطلى را براندازم.» (8)
«اگر حضور حاضران نبود و حجتبه سبب وجود ياران تمام نمىشد افسار شتر خلافت را بر پشت آن مىانداختم.» (9)
سخنان و خطبههاى امام نشان مىدهد كه ايشان هيچگونه علاقهاى به خلافت و حكومتبرمردم به طور كلى به دنيا و پست و مقام نداشته و تنها به دنبال رضاى خداوند و اجراى احكام دينى بودند.
حال با اين اوصاف، آيا در فضايل و ارزشها كسى بمانند او در بين مردم وجود دارد؟ و آيا حكومت علوى، رفتار علوى و سيره علوى در زندگى روزمره شيعيان به ويژه دولتمردان حكومت اسلامى جارى است؟
پي نوشت :
1 الى 4. برگرفته از عبقريةالامام، ص 160 - 169
5و6. نهجالبلاغه، نامه 43 / نامه 45
7، 8و 9. نهجالبلاغه، خطبه 207 / خطبه 33 / خطبه 3
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}